۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۲

احتیاط از دزدان

دو تا دکان دار در کنار یکدیگر در بازار مشغول بکارند، یکی " کاه " می فروشد و دیگری " طلا فروش " هست.

وقت غروب که میشود هردوی ایشان با بستن دکان های خود به طرف خانه خود می روند .
کاه فروش وقت رفتن ، و بستن دکانش ، هیچ اضطرابی در دل نداشته و با یک قلف معمولی هم درب دکان را بسته و با خیالی آسوده به طرف خانه خود میرود و در ذهنش هیچ خطری نسبت به آمدن دزدی و  بردن کاه های دکانش ندارد، زیرا می داند که دزد ها نیازی به این چیز معمولی برای دزدیدن ندارند.
اما شخص طلا فروش هنگامه غروب همه طلا ها را در جای مخصوصش جمع نموده و سپس درب دکان را با چندین قلف غیر معمولی بسته و نگاهبان بازارچه را نیز سفارش میکند تا چشمی به دکانش بیندازد و باز هم با یکنوع دلهره ایی به خانه اش برمیگردد و شب را  با این فکر که مبادا دزدی بیاید وتمام حاصل زحمات چندین سال من را در چند ساعت بدزدد بسر میبرد.
آری این قصه یک دکان دار بود اما آیا فکر کرده ایم که ما هم ثروتی بسیار گرانبها تر در وجودمان داریم که دزدان زیادی نیز در کمین اند تا آن را ازما بربایند و بدزدند ؛ آیا دلهره ای داشته ایم که مبادا شیطان قسم خورده و نفس اماره بالسوء دو تا دزدان خطرناک ایمان ما را آهسته آهسته از میان قلب ما بربایند .
اینجا نیز جبهه ای محکم و بیدار میخواهد.
برگرفته از دفترچه خاطرات یک دوست مجاهد که جام شهادت را نوشیدند   نحسبه کذالک ولانزکی علی الله احدا

هیچ نظری موجود نیست: