۲۷ بهمن ۱۳۹۰

فدائی عاشق بی مثال (2)

          فدائی عاشق بی مثال
این قلب آنها است که مستقیماً از جانب خداوند متعال منقلب می شود و مملو از محبت آخرت و دیدار پروردگار می گردد. زیرا آنها چنان روزها را یک به یک حساب می کنند تا روز عملیاتشان فرا برسد گویا اصلاً مرگی در کار نیست. ما بندگان خدا را می بینیم که بسوی دنیا می شتابند و هرچه داشته باشند مصرف می کنند تا لحظه ای بیشتر بتوانند در دنیا زندگی کنند؛ اما این جماعت (فدائیان اسلام) بر عکس این بسوی موت و مردن در راه الله روز شماری کرده و می شتابند.
عقل ناقص بشری و تحلیل و تجزیه های مادی ما این چیز (دویدن بسوی موت را) اصلاً غیر قابل قبول می داند و این چیز باعث شده تا بعضی ها بگویند: به این نوجوانان قرص بی حالی داده و یا تزریق آمپولی می کنند تا از جان خود بی خبر شده و این عملیات را نجام می دهند و یا اینکه می گویند مغزهای اینها را با تبلیغات زیاد شستشو می دهند تا برای این کار آماده گردند و …
حاشا و کلا، اینها همه فقط تحلیل هایی در چارچوب دنیایی است کوچک که ما در آن زندگی می کنیم در حالکه دنیایی خیلی بزرگتر در انتظار ما است که نوجوانی فدایی آنرا زودتر از ما درک کرده و از این جهت تلاش دارد تا هرچه زودتر به آن دریای بی کران رحمت و کرم اللهی دست یابد.
او به حیات ابدی چنان دلبسته که تمام خوشیهای این حیات فانی را فدای آن می کند.
آری! او در حقیقت عاشق است اگر لیلی و مجنون در عشق مجازی و غیرواقعی سر زبان خاص و عام گشته اند این چنان عجیب نیست چون معشوق خود را دیده و دل به آن می دهد. اما ایشان دل به غیب می دهند بلکه عاشق و دلباخته آن می گردند و این نه کار قرص و آمپول است و نه تبلیغات و شستشوی مغزی و اگر اینچنین می بود پس دشمن هم قرص و آمپول و هم سخنرانان زیادی داشت تا چنین عملیاتی بر علیه مجاهدین شروع می کرد.
جوانی را بیاد دارم که از نظر جمال و هیکل بسیار زیبا بود و از مجاهدان بزرگ در منطقه ما بود و از همان ایام نوجوانی تا کنون چندین سال را در جبهه جنگ و تعلیم سلاحهای سنگین گذرانده بود، او در استعمال سلاح دو میله (فدافند هوایی) زیاد ماهر و بلکه استاد بود و ما غیر از او و یک استاد دیگر در این زمینه استادی دیگری نداشتیم.
اما همین استاد روزی آمد و اظهار کرد که برای انجام عملیات استشهادی حاضر است. او بسیار اصرار می کرد و مسئول مجاهدین قبول نمی کرد زیرا برای استعمال فدافند شدیدا به ایشان نیاز بود.
او که قلبش منقلب گشته و دل به الله داده بود طاقت نداشت و مدام اصرار می کرد و در آخر امر تهدید کرد که اگر مرا در ترتیب خود نام نویسی نکنید من از پیش شما رفته و در منطقه ایی دیگر که من را نشناسند نام نویسی می کنم....
بالاخره مسئولین با دل ناخواسته مجبور شدند تا در برابر خواسته استاد جوان و فدایی سر تسلیم خم کنند و ترتیب دهی عملیاتش بعدها انجام شد و با ضربه زدن شدیدی به دشمنان اسلام و مرکز خاص آنان به لقاء الله پیوست و به حیات ابدی نایل شد.
جوان فدایی دیگری را بیاد دارم که در منطقه عملیاتی بود و ماشینی مملو از مواد منفجره نیز به او داده شد بود و در انتظار فرصت مناسب برای انجام عملیات بود.
او حالات عجیبی از خود به من نشان می داد. هر وقت که به ملاقات او می رفتم او یک سخن را تکرار می کرد : «مبادا کسی دیگر را در جای من بگذاری و ماشینم را به او بدهی» او هر بار این سخن را تکرار می کرد و با تکرار این سخنها در ذهنم یکنوع بدگمانی آمد که شاید نمی خواهد این کار را کند و یا ریاء می کند. اما من به خطا رفته بودم زیرا ترتیب عملیات او داده شد و کاروان دشمنان اسلام را مورد هدف قرار داد و چند تن از سران دشمنان را نیز به هلاکت رساند. اما مهمتر از همه اینکه کرامتی از او بجای ماند که این کرامت در میان فدائیان در تمام مناطق اهل اسلام انگشت شمار است که به دو یا سه می رسد.
آری! ماشین و وسیلۀ نقلیه ایی را که منفجر کرده بود تکه تکه شده بود و تعداد زیادی از دشمنان نیز بهلاکت رسیدند اما جسم مبارک او حدود 60 الی 70 متر دورتر از منطقه عملیات پرت شده و سالم مانده بود غیر از یک ناحیۀ دست یا پایش دیگر همه جسمش حتی موهای چهره و محاسن بلند او نیز سالم و کامل مانده بود و دشمن نیز متوجه جسم او نشده و سپس مردم و مجاهدین متوجه جسم سالم او شده بودند و او را در همان منطقه دفن کردند. این بود حقیقتی که من دریافتم گرچه مثالهای زیادتری در خاطره داشتم اما خواستم تا موضوع از این طولانی تر نشود. خدا از او و دیگر شهداء اسلام راضی باد و ما را نیز از رهروان راستین پاک راه اسلام بگرداند.

هیچ نظری موجود نیست: