اسیر عشق ربم من ، برایش من همی جنگم
جهادم سربسر عشق است ، بوقت مردنم خندم
نمی بینم در این دنیا، متاعی جز همه فانی
روم راهی که بینم من در آن الله یک باقی
بود خانقاه من این راه ، درآن پیرم رسول الله
نباشد درس او آسان ، از این وجه مردمانش کم
چرا مردن دراین دنیا ، بدون عزت وغیرت ؟
چرا باشد همه ذلت ، برای بهترین امت ؟
زمانی خالدم بودم ، زمانی طارق زیاد
همینک وارث آنم ، به این سنت همی نازم
درون سینه ام آتش ، زند آن شعله ها دردل
نگاهم خشم فاروقی ، بسوزد کفر اهریمن
جهاد است باب عشاقان ، درآن رقصند مستانه
زبون سازند دشمن را ، چو نوشند جام می خانه
نبینم مرحمی دیگر ، برای زخم امروزی
مگرشمشیر ایوبی ، زند سرهای طاغوتی
" مهاجر " صد سخن کوتاه ، دراین دنیای توخالی
مجاهدهست ولی من ، مجاهد هست ولی من
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر