۲۷ بهمن ۱۳۹۰

ستاره ای که از نیمروز طلوع کرد و ....

                   ستاره ای  که از نیمروز طلوع کرد و ....
روزی با تعدادی از مجاهدین در منطقه خاشرود نیمروز در خانه ای نشسته بودیم که نوجوانی قد بلند و چارشانه که فرزند صاحب خانه بود اظهار داشت که من نیز روزی با شما در جهاد شرکت خواهم کرد.
بعد از مدتی از طرف امیر و مسئول مجاهدین ولایت خود امر شدیم تا از فرزندان خود منطقه کسانی را جهت تعلیم به بهرامچه بفرستیم.
تعدادی نام دادند و و وعده گذاشتند ولی در روزهای اعزام فقط 3 نفر حاضر شدند برای هر یکی نام مستعار گذاشتیم یکی را عبدالرحمان، یکی را اسدالله و سومی را عــمــر نام نهادیم.
در وسط راه (چون راه بسیار طاقت فرسا و طولانی و هوا نیز بسیار سرد بود) این سه نفر خود بخود مورد آزمائشِ سختی راه و سرد بودن هوا و دور بودن از خانه قرار گرفتند و محک خوبی برای ما بود زیرا متوجه شدیم که از این 3 نفر یک نفر خیلی سخت، محکم و با
عزم معلوم می شد و آن دو نفر دیگر را دلداری می داد و آن دو نفر حالت ضعیفی نشان می دادند.
آری این فرد مجاهد، نوجوان غیرتمند و تازه وارد "عبدالحکیم" بود که بعدها با نام مستعار خود یعنی " عــمـــر " در منطقه خاشرود مشهور گشت و زبانزد عام و خاص شد، دوست و دشمن او را می شناختند یکی به دنبال این بود که با او دوست شود و ارتباطی باز کند و صلیبیان دنبال این بودند تا هر چه زودتر از وجود او در امان بشوند...
عـمـر به بهرامچه آمد تعلیمات نظامی را فرا گرفت و با کوله باری از دانش نظامی به منطقه خود برگشت.
او بعنوان یک مجاهد تا مدتی در کنار دیگر مجاهدین به مین گذاری و شرکت در گروههای عملیاتی می پرداخت.
شهید عمر بسیار مخلص بود و هدفی جز رضای خدا و جهاد فی سبیل الله را دنبال نمی کرد او به دنیا هیچ توجهی نداشت و از امیر خود حتی یک کارت تلفنی و یا لیتر بنزینی برای موتر درخواست نمی کرد. نحسبه کذالک و الله حسیبه
او فردی بسیار متحرک و غیور بود, عزم می کرد، حمله می نمود و هیچ تعریفی نیز از خود نمی کرد و دیگر مجاهدین را نیز به کارهای نظامی تشویق و ترغیب می داد.
عجیب اینکه او هیچ علمی نداشت نه دینی (غیر از ما یجوز به الصلوة) و نه علم دنیوی، او سواد خواندن و نوشتن نداشت حتی قادر نبود یک عدد چند رقمی را با هم بخواند بلکه بصورت تک تک تلفظ می کرد، اما خداوند او را برای اعلای کلمة الله در منطقه خاشرود قبول کرده بود.
او مانند ستاره ای درخشان در آسمان نیمروز طلوع کرد و دیر زمانی نگذشت که به یکی از مجاهدین نامدار منطقۀ نیمروز تبدیل شد، روز به روز ترقی می کرد و پله های این میدان را یک به یک پشت سر می گذاشت، اکثر امور نظامی در منطقه خاشرود به سوی او نشانه می رفت و او بود که آسیاب این خطه را به حرکت در می آورد. همه او را دوست داشتند، خانه ای نبود که در آن سخن از عمر و خوبی های او در آن نباشد اما از طرفی دیگر دشمن در صدد آن برآمد تا این نهال سبز شریعت را برکند.
صلیبیان خون آشام سه مرتبه بر منطقه و خانه ای که او بود با انواع سلاحها و نیروهای زمینی و هوایی شبیخون زدند اما بفضل و رحمت اللهی و دعاهای مردم مسلمان ایشان در پناه ایزدی در امان ماندند گرچه در هر مرتبه تعدادی از مجاهدین و مردم شهید یا اسیر گشتند اما او بطور معجزه آسائی مورد حفاظت واقع شد.
با وجود اینکه هواپیماهای بدون سرنشین دشمن همیشه دنبال او بودند و برگه های نیز از امریکایی ها در منطقه "بکوا" بجا مانده بود که علامات، آدرس و نشانی های تعدادی از مجاهدین در آن درج شده بود که امریکایی ها آنها را در اولویت شبیخونهای خود قرار داده بودند و در این برگه بعد از فرد مشخص که شبیخون براد انجام شده بود اولین فرد دیگر نام (عـمــر) با ذکر تمام شمایل و قیافه، شماره و سریال تلفن، مشخصات وزن و صدای ایشان بود.
با وجود این همه شبیخونها و تهدیدها او هیچ ترسی بدل را نمی داد و محبت آخرت را بطور کامل در دل خود جای داده بود و می پروراند.
او در اموال بیت المال که بدست او بود بسیار محتاط بود و حتی یک سهل انگاری و اندکترین خیانتی از او مشاهده نشد در حالیکه از نظر مالی فردی مستمند بود. او تقوی را بسیار رعایت می کرد و از خیانت کردن به بیت المال زیاد هراس داشت، ما او را در این  اواخر خیلی زیر فشار آورده بودیم که ازدواج کند و از طرف دو خانواده از منطقه نیز سخن گفته شده بود و حاضر بودند تا از دختران خود یکی را به نکاح او در آورند و از از طرفی دیگر بعضی از افراد حتی ادای مهریه ازدواج او را که به هر اندازه باشد متقبل شده بودند اما او مکرراً اظهار می کرد که اراده قلبی به ازدواج ندارد و می گفت: می ترسم اگر ازدواج کنم مبادا مرتکب خیانت در بیت المال بشوم!
در منطقه خاشرود مجاهدین زیاد دیگری نیز بودند که از نظر قدمت شرکت در جهاد و از نظر داشتن قوم و قبیله نسبت به او خیلی در سطح بالاتری بودند ولی عـمر بنابر اخلاص عملی که داشت و بی رغبتی که به دنیا نشان می داد و از ستاره ایی درخشان در اعماق قلب تمام مردم و مجاهدین نیمروز و بهرامچه که نامش را شنیده بودند درست کرده بود....
دشمن دیگر طاقت نیاورد و در تاریخ 25 رجب 1432 هق خلاف معمول شبیخونهای خود در نصف روز هنگامیکه وی با چهار نفر از یاران خود در حال رفتن به جایی دیگر بود در وسط راه او را محاصرۀ نیروی زمینی و هوایی خود قرار داده و جنگ را علیه او شروع کردند و او نیز با یاران خود و بعد از مقاومت شدید و حدود 2 الی 3 ساعت جنگ توسط هلی کوپترهای دشمن صلیبی به درجۀ رفیع شهادت نایل آمد. والله حسیبه و لانزکی علی الله احدا
خدا از او راضی باد و ما را بعد از او در فتنه قرار نداده و عوض بهتری را به امت مسلمه عطا کند و از اجر او نیز ما را محروم نگرداند. آمین
چه خوش رسمی بنا کردند / به خاک و خون غلطیدند
خدا رحمت کند / این عاشقان پاک طنین را

هیچ نظری موجود نیست: