۲۷ بهمن ۱۳۹۰

شش روز در باز داشتگاه نیمروز



 در محدوده ایی نزدیک به شهر نیمروز دراطراف جنگل نزدیک آسفالت وجاده ایی که ازنزدیک پایگاه "چگینی" دشمن می گذشت دروسیله نقلیه دوستی از نوع کرولای سوار بودیم که ناگهان توسط نیروهای امنیتی نیمروز توقف داده شده ودر محاصره واقع شدیم ضمنا مانیز دست خالی بودیم وسپس مارابدون پرسش وپاسخی بابستن چشمان ودستها یمان به داخل وسیله نقلیه خودشان انتقال دادند.
بعد از سپری کردن دقائقی در راه در جائی مارا پیاده کردند وچشم بسته هر یکی ازما پنج نفررا داخل اتاقکهائی کوچک(سلول های تک نفره) وارد کردند که عرض وطولشان تقریبا1×2 متر می شد ودستها وپاهای مان را نیز زنجیر بستند.
اواخر ماه رجب 1430 بود وهوا نیز خیلی گرم بود ومنطقه نیمروز که خیلی گرمی شدیدی را تحمل می کرد شش روز را میزبان مابود  واین اتاقکها نیز ازتمام رفاهیات اولیه نیز خالی بودند واتاقکی که من در آن بودم حتی دریچه ایی برای آمدن هوای تازه نداشت وعرق تمام بدنم را پوشیده بود.
خودرا به دروازه اتاقک نزدیک می کردم تا شاید هوائی بصورتم بخورد. وآبی برای خوردن نیز غیر از آب گرمی که در داخل ظروف معمولی نوشابه های خالی  برایمان می آوردند نداشتیم .
من شبها هیچ عادت به نوشیدن آب نداشتم اما دراین شش روزقسمت بیشتر آب موجود در ظرف یک ونیم لیتری را سر می کشیدم وشبها را با یک تکلیفی دست وپا زنجیر بسته  سپری می کردیم.
دراین چند روز به صورت مداوم از ما تحقیق میکردند ولی اثبات جرمی را برما قادر نبودند لذا چون گمان آنها بر اینکه ما از گروه طالبان هستیم غالب بود مارا به سوی کابل جهت تحقیقات کامل تر فرستادند.....وقسمتی از سختیها در اینجا به پایان رسید وبا شهر نیمروز خدا حافظی کردیم....

هیچ نظری موجود نیست: