۲۷ بهمن ۱۳۹۰

بازداشتگاه 90کابل

 
  روزهایی که در "اداره نود" کابل سپری کردیم بسیار طاقت فرسا وسخت بود.لحظاتی که تمام ایام اسارت یکطرف واین ۹ روز یک طرف.
خداوند متعال مارا در امتحانی سخت و هولناک قرار داده بود آزمایشی که هر مومن درجه ایمانی آن به درجه واقعی خود می رسد حالا یا کم یا زیاد  بسیاری ازمردم که به این وادی می رسند می بینند اصلا به درجه صفر از ایمان رسیده اند وعنان استقامت را ازدست داده وفقط به فکر" نفسی نفسی" آن هم درقالب خنجر زدن به دوستان خود می افتد.
بخاطر اینکه روزنه ایی برای خود باز کرده باشدافتراءات زیادی را نیز میبندد ودیگران را تا گلو غرق در اعترافات خود میکند.
رخدادهاییکه در اداره نود اتفاق افتاد از قبیل شکنجه ها وغیر ذالک را نمی نویسم وفقط در یک کلام میگویم صبر میخواهد و همکنون بعضی ازدر سهایی را که در این اداره تجربه کردم برای شما عزیزان می نویسم .
۱-سخن هایی را که شفاها یاکتبا در جلوی مستنطقین حکومت به عنوان جوابیه ارائه میکنید خیلی کوتاه وفکرکرده باشد.
زیرا سخنهای طولانی باعث میشود تا مستنطقان از لابلای سخنان شما سوالات بیشتری و پیچیده تری طرح بکنند لذا مشکل بیشتر میشود.
۲-یک " نه " گفتن از طرح بسیاری سوالات جلوگیری می کند .
در مورد هرفردی ازشما پرسیدند میشناسی بگو  " نه " گرچه هم اورا بشناسی زیرا خود گفتن " بله " دهها سوال دیگر وپیچیده را به همراه خود دارد.
 ۳-به وعده های مستنطقین ازقبیل آزادی یا تخفیف ودیگر پبشنهاد ها اعتماد نکنیدزیرا این معمول روزانه آنها برای اعتراف گرفتن وپول درآوردن برای خود هست.
قسم خوردن آنان نیز ازروی زبان کاذب آنان است زیرا تهی از باورهای باطنی اند.
۴-برشکنجه ها ی آنان صبر کنید چند روز بیشتر نیست ده روز یا فوقش اگر به ماهی برسد ولی تمام میشود ولذت آزادی را -ان شا ءالله-زودتر خواهید چشید در عوض سالها ماندن.
۵-برصبر کردن وآزادی ازخدا کمک بخواهید خصوصا دعای حضرت یونس " فنادی فی الظلمات ان لااله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین فاستجبناله ونجیناه من الغم وکذالک ننج المومنین "این ایات را در خلوت وباحضور دل با زبان زمزمه کنید ودر معانی آن تدبر کرده وبه وعده الله " وکذالک ننج المومنین " اعتماد کنید.
۵-در وقت شکنجه تا جاییکه میتوانید خود را به بیهوشی ومریضی بزنید زیرا آنان نیز ازنظر حقوقی تاچنین حدی که فرد مریض یا بیهوش شود اجازه ندارند ومی ترسند تا قتلی برذمه آنان نیفتد.
یادم است که در همین اداره نود کابل دوستی داشتیم برعلیه او اتهامات زیادی در دست داشتند اما او تا آخر حتی به یکی از آنان نیز اعتراف نکرد واو از طرفند بیهوش شدن استفاده میکرد وخود برایم قصه می گفت که چون من را می زدند حساب میکردم به شلاق ...که میرسید خود را به بیهوشی ولرزه میزدم وآنها نیز ترسان ترسان من را به دکتر میبردند تا نزدیک دکتر می رسیدیم دوباره آهسته آهسته خود را به حالت عادی باز میگرداندم تا پیش دکتر رازم افشا نه شود .وبدین ترتیب الله متعال آزادی را نیز به او بخشید درحالیکه اگر اعتراف میکرد حکمش اعدام بود.
الباقی در فرصتی دیگر .....

هیچ نظری موجود نیست: