۲۷ بهمن ۱۳۹۰

هیچ وقت دیر نیست ...

هیچ وقت دیر نیست ...
 
هیچ فردنیکی مغرور به اعمال خود نشود وهیچ فرد گناه کاری این خیال را نکند که دیگر کار ازکار گذشته ودیر است وراهی برایش جهت بازگشت باقی نمانده . بلکه یک دروازه همیشه بازاست و آن دروازه رحمت خدا است .
درمیدان جهاد جوانی میان سال وعقلمندی را دیدم ، با او مصاحبت ورزیدم وبنا بر ماموریتی که بمن محول شده بود با او درمنطقه ای فعالیت علیه مزدوران صلیبی را شروع کردم .درواقع این جوان گذشته ای بسیار ناهنجار ، مملو ازافعال بد ، اختطاف ودزدی را سپری کرده بود . آری همه اورا ازگذشته ها میشناختند ونامش آشنای گوش انها بود ، بسیاری اورا چپاول گر، را هزن وغیره صفت می دادند ...
ولی این ها صحبت ازگذشته ها بود زیرا او هم اکنون توبه  کرده ، جان ومال وهمه چیز خود را به کف دست گرفته وعلَم مقابله با صلیبیان ومزدوران آنها را بلند کرده بود . او بسیار شجاعانه وبی باکانه دراولین حمله چریکی خود هفت تن ازنیروهای امنیتی مزدور را ازپای درآورد وبعد ها نیز دهها عملیات را رهبری نموده وخسارات وتلفات مالی وجانی سنگینی را  به دشمن وارد کرده بود . آری

او درگذشته به خاطر نان وامرار معاش وجمع آوری مال وثروت دست به هرخیانت ودزدی میزد ولی امروز او 360 درجه متحول شده بود او بفکر نان برای خانوده نه بود بلکه با وجو د کثرت عیال  قناعت را پیش گرفته شب و روز خود را درصدد ضربه زدن به دشمنان اسلام سپری میکرد او شبهای آرام بخش زندگی را وداع گفته ودر دره ها وخانه  های دیگران میگذراند زیرا هوای پیما های بی سرنشین امریکای دنبال او بود .
او دیگر معروف به  یک مجاهد بزرگ شده بود او دیگر یک دزد نه بود .امریکائیان هر جا اسم او را میگرفتند ونیمه شبی برخانه او یورش بردند اما او انجا نبود بلکه با یاران مجاهدش منطقه را ترک کرده بود وبعد ازاین ماجرا او را ه هجرت را درپیش گرفت تا خانواده وفرزندان خودرا ازدسترس امریکائیان دور نگهداشته وخودبتواند با اعتماد بیشتر زندگی جدیدش درقالب یک مجاهد ادامه دهد .درهمین سفر هجرت همرا ه با سه همسر ومادر وفرزندان کوجک وچهار تن ازیاران دلاورش درمیان دشتی وسیع بی آب وعلف کنار کوهی درحال تعمیر ماشین خود بودند که مورد حمله ومحاصره هلی کوپتر های صلیبیان قرارگرفت -نسبت به گفته های فرزندبزرگترش که ازهمین معرکه جان سالم به دربرده بود - اورا با چهار تن ازیاران مجاهدش دربلند گوه دعوت بتسلیم شدن میدهند درحالی که او غیر ازتسلیم شدن وشهادت راه سومی درپیش نداشتند اما ایشان شهادت را ترجیح داده وبه مادرش می گویند که من بخاطر خدا سرم را روی دستم گرفته ومیجنگم وتااخرین لحظه جنگیدند تا با چهار تن ازیاران ودو همسر ودو فرزدندش بشهادت رسیدند .
آری او به توبه کردن وراه جهاد درسی نو به ماداد که هرکس برایش دیر نیست ومیتواند با قطرات خونش بالا ترین مقام ومرتبه را نزد خداوند حاصل کند خدا ازایشان راضی باد .
              تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

هیچ نظری موجود نیست: